[ad_1]
تاریخچه این بخش به طور خلاصه به شرح زیر است:
«عطیه و برادرش بر سر ثروت خانوادگی با هم اختلاف دارند. از سوی دیگر، امیر در دوراهی بین برآوردن خواسته های خانواده اش یا ازدواج با عطیه قرار می گیرد و…
امیر از خانه و خانواده طرد می شود و همین تنهایی او را در عشق مصمم تر می کند. او دیگر منتظر پاسخ های آینده نیست. پیامی یک طرفه می دهد، در راه سبز می شود و اعلام می کند که در شرف خواستگاری است و خودسرانه به ملاقات پدر عطیه می رود. مادر و عموی امیر، بدون توجه به خواسته اسما و امیر، همچنان در همان کار قبلی هستند و فکر می کنند با لجبازی با امیر می توانند او را رام کنند. در این میان اسما بدون کمک و حمایت پدرش عزاداری می کند.
اما سمیرا بهترین دوست آینده اش را برای یک خیانت بزرگ آماده می کند. با کمک علیرضا بالاخره وارد دفتر مهراب می شود و بی ادبانه با او معامله می کند. به زودی اولین ضربه به عطیه زده می شود که نشان می دهد دیوانه خوبی برای تشکیلات مهراب است.
پس از اینکه قسمت اول برانگیخته شد و مشتعل شد، هشت قسمت بعدی با نوسان ثابت و یک خط صاف حرکت می کنند. گاهی سازندگان سریال عادت به ترک اعتیاد پیدا می کردند. اما نتیجه اصلاً مطلوب نیست. صحنه و قوس درگیری ثمین و سمیرا با فرم و بافتی متفاوت نسبت به دیگر قسمتهای سریال کاملاً بینظم است، گرهای از داستان را حل نمیکند و هیچ تاثیر احساسی بر کارگردان بر جای نمیگذارد.
سمیرا هم ممکن است مانند علیرضا یک شخصیت مرموز و جالب در سریال باشد. اما سازندگان سریال هم مثل ما به همین پتانسیل ها نگاه می کنند و هیچ برنامه ای برای اجرا و ساخت این شخصیت ندارند. سمیرا با توجه به قیافه و تیپ بازیگر با چشمانی مرموز و لبخندی ساختگی پیش می رود. تمام ویژگی های بازی او روی انعطاف ناپذیری او متمرکز شده است. پس چرا تصویر او را در یک سکانس بیهوده بشکنید و یک فریاد کاملا مصنوعی از او بگیرید که همه چیز را به یک کاریکاتور تبدیل می کند؟
در مورد بازیگر مقابل هم همینطور است. بازیگر نقش ثمینا با حالات خشن و ساده اش برای این نقش بسیار مناسب است. اما این تطبیق چهره ربطی به توانایی بازیگری ندارد. بازیگر نقش ثمینا قادر به اجرای بیشتر اکشن قسمت نهم نیست. اما کارگردان به این ناتوانی توجهی نمی کند و به تصویر کشیدن این کارتون ادامه می دهد.
ضعف شخصیت پردازی در نمایش که روند روایی کندی دارد بیش از هر جای دیگری آشکار می شود. نویسنده به تصویری کوچک و کلیشه ای از هر یک از شخصیت ها بسنده کرده و در هیچ کدام از آنها نقب نمی زند. آنها هر طور شده می خواهند سمیرا را وارد سازمان مهراب کنند و فکر می کنند این اولین و آسان ترین راه است، بنابراین به درستی آن را پردازش نمی کنند. مهراب به سرعت به جاه طلبی و حماقت های بعدی سمیرا پی می برد و او را در یک پرش می پذیرد. این بینش مهراب، این تیزبینی و فرصت طلبی، چیزی است که قبلاً هیچ نشانه و کاشته ای نداشت، اما حالا وقت برداشت است.
ماجرای گیرکردن گلوی مهراب در آینده هم همین مشکلات و همان رفتار بی حوصله و بی دقتی را دارد. آیا مهراب به دلیل علاقه به آینده اصرار به ازدواج با دخترش امیر دارد؟ چه چیزی باعث می شود مهراب احساس اطمینان کند که فرصتی برای آینده دارد؟ آیا تمجید سمیر از ظاهرش ثابت است؟ آیا او جذاب است؟ پس چرا ما این جذابیت را نمی بینیم؟
با شروع قسمت دوم، Eclipse تبدیل به یک سریال تلویزیونی با استانداردها و ویژگی های مشابه تلویزیون شده است و اگر اکنون آن را در شبکه نمایش خانگی ببینیم، دلیلی برای جدا شدن از سریال سازی در تلویزیون وجود ندارد.
درباره سریال Eclipse
کسوف سریالی درام، اجتماعی و عاشقانه به نویسندگی مهدی شیرزاد و حسین تراب نژاد به کارگردانی مازیار میری و تهیه کنندگی همایون اسعدیان محصول سال 1400 ایران است.
در این سریال که چند جوان نوظهور را با عرصه بازیگری آشنا می کند، امین تارخ، مینو شریفی، سجاد بابایی، پوریا رحیمی سام، پریا مجللی، مسعود کرامتی، ستاره اسکندری، شهره سلطانی، علی عمرانی، شمسی فضل الهی، فریبا خادم. المیرا دهقانی، کسری پرتوی، نیکآفرید سماواتی، نسیم یعقوبی، مهدی توکلی، امیر حاجی محمدی و سامان مظلومی به ایفای نقش پرداختند.
همچنین محسن چاوشی آهنگسازی و خوانندگی تیتراژ پایانی سریال کسوف را بر عهده داشت.
[ad_2]